صفحه ها
دسته
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 23274
تعداد نوشته ها : 24
تعداد نظرات : 4
Rss
طراح قالب
موسسه تبیان

مرحله اول عملیات بیت‌المقدس بود که در منطقه کرخه‌نور با لو رفتن عملیات و دادن تعدادی مجروح و شهید، عقب‌نشینی کردیم. یکی از بچه‌های اصفهان به نام حسین که 19 ساله بود، پای چپش از مچ قطع شده بود. ما بعد از سه روز، متوجه او در آن طرف رودخانه شدیم. به اتفاق برادر اصغری اعزامی از رشت، از روی پل متحرک عبور کردیم و او را به هر نحوی که بود، به سنگر بردیم. وقتی از او پرسیدم: این سه روز بدون آب و غذا و با وجود خونریزی شدید چطور زنده ماندی؟ گفت: هر وقت احساس گرسنگی و تشنگی می‌کردم، یک آقایی که عمامه سبز بر سر داشت، می‌آمد و به من رسیدگی می‌کرد. با شنیدن این کلام همگی سر و روی حسین را غرق بوسه کردیم.

دوشنبه 1388/4/8 19:14
 هواپیما های دشمن که در آسمان منطقه ظاهر می شدند خصوصا وقتی برای بمباران مواضع فوق العاده پایین می آمدند هر کس با هر چه در دستش بود آنها را نشانه می گرفت به تصور اینکه لابد به جای حساسش می خورد و سرنگون می شود . ضد هوایی که جای خود داشت با کلاشینکف و حتی با سنگ و البته با عصبانیت و دادو فریاد و بد وبیراه گفتن که نوعا هم بی نتیجه بود . در این اوضاع و احوال بچه هایی هم بودند که کاغذ و قلم بر می داشتند و جدی جدی چیزهایی روی آن می نوشتند و به کسانی که تیرشان خطا می رفت ، تسلی می دادند که ولش کن بگذار برود کارش تمام است شماره اش را برداشته ام می دهم شهربانی ، پدرش را در می آورند
چهارشنبه 1388/3/27 15:9
جدی جدی مانع نماز شب و شب زنده داری بچه ها می شد. تا جایی که می توانست سعی می کرد نگذارد کسی نماز شب بخواند. گاهی آفتابه آبهایی که آنها از سر شب پر می کردند و پشت سنگرمخفی میکر دند خالی می کرد؛ اگر قبل از اذان صبح بیدار می شد پتو را از روی بچه ها که در حال نماز بودند می کشید. اگر به نگهبان سپرده بودند که صدایشان کند و می خواست به قولش وفا کند، نمی گذاشت و خلاصه هر کاری از دستش می آمد کوتاهی نمی کرد. با این وصف یک وقت بلند می شد می دید ای دل غافل! حسینیه پر است از نماز شب خوانها. آن وقت بود که خیلی محکم می ایستاد و داد و بیداد می کرد: ای بدبخت ها! چقدر بگویم نماز شب نخوانید. اسلام والله به شما احتیاج دارد. فردا اگر شهید بشوید کی می خواهد اسلحه هایتان را از روی زمین بردارد؟ چرا بیخودی خودتان را به کشتن می دهید؟ بچه ها هم بی اختیار لبخندی بر لبانشان می نشست و صفای محفل می شد.
چهارشنبه 1388/3/27 15:4

 بروید دنبال کارتان

    از بلند گو اعلام کردند جمع شوید جلو تدارکات و پتو بگیرید. هوا به اندازه کافی سرد بود.

   که فرمانده گردان با صدای بلند گفت: کی سردشه؟ همه جواب دادند: دشمن. گفت: بارک الله. معلوم می شود هنوز سردتان نیست بفرمایید بروید دنبال کارتان. پتویی نداریم به شما بدهیم!

 

  از کتاب فرهنگ جبهه جلد سوم (شوخ طبعی ها) نوشته سید مهدی فهیمی

دوشنبه 1388/3/25 13:1

دشمن

 

اولین عملیاتی بود که شرکت می کردم. بس که گفته بودند ممکن است موقع حرکت به سوی مواضع دشمن، در دل شب عراقی ها بپرند تو ستون و سرتان را با سیم مخصوص از جا بکنند، دچار وهم و ترس شده بودم. ساکت و بی صدا در یک ستون طولانی که مثل مار در دشتی صاف می خزید، جلو می رفتیم. جایی نشستیم. یک موقع دیدم که یک نفر کنار دستم نشسته و نفس نفس میزند. کم مانده بود از ترس سکته کنم. فهمیدم که همان عراقی سر پران است. تا دست طرف، رفت بالا، معطل نکردم. با قنداق سلاحم محکم کوبیدم تو پهلویش و فرار را بر قرار ترجیح دادم. لحظاتی بعد عملیات شروع شد. روز بعد در خط بودیم که فرمانده گروهانمان گفت:« دیشب اتفاق عجیبی افتاده، معلوم نیست که کدام شیر پاک خورده ای به پهلوی فرمانده کوبیده که همان اول بسم الله دنده هایش خرد و روانه ی عقب شده.» از ترس صدایش را در نیاوردم که آن« شیر پاک خورده» من بوده ام!کتاب رفاقت به سبک تانک صفحه 19
دوشنبه 1388/3/25 12:50
 در طلائیه مشغول کار بودیم .در دژ امام محمد باقر (ع) پیکر مطهر شهیدی کشف شد که سربه پیکر نداشت وپیکرش دو نیم شده بود . داخل دستهایی شهید که به حالت مشت بود ، مقداری جیره های شب عملیات(پسته وفندق )وجود داشت . برای پیدا کردن هویت شهید ، داخل جیب های لباس را تخلیه کردیم .تهدادی کارت و یک قرآن کوچک و یک خودکار بود.یکی از کارت ها نظرمان را جلب کرد که روی آن با خطی بسیار زیبا و زرد رنگ نوشته بود (و خداوند ندا می دهد که شهدا به بهشت در آیند.)از پیکر شهید عکس گرفتم . از کارت هم یک عکس گرفتم ،دوربین را کنار گذاشتم و خواستم یکبار دیگر کارت را ببینم که در کمال تعجب دیدم جمله روی محو شده است . از آقای علیجانی پرسیدم :کارتی که آن جمله روی آن نوشته شده بود،کجاست ؟گفت : همان کارتی است که دست خودته . پیش خودم گفتم حتمآ نور خورشید و یا باد باعث شده جمله پاک شود و از آن گذشتم .بعد از مدتی آقای علیجانی به مرخصی رفته و جریان را برای از علما تعریف کرده بود. ایشان گفته بودند که بروید عکس را چاپ کنید ،اگر چاپ شد ، جریان خاصی نبوده ،اما اگر چاپ نشد برای ما ها پیام داشته است .از اصفهان به ما زنگ زد ومن به اهواز رفتم و عکس ها را چاپ کردیم . تمام عکسها چاپ شد ،به جز یک عکس که مربوط به کارت بود .بسیار شفاف. اما عکسی که از کارت گرفته بودیم ،قسمت کارت ،حالت نور خورده ومات بود . آنروز تحقق یکی از آیه های قران به صورت این پیام به ما گوشزد شده بود.
دوشنبه 1388/3/25 12:12
X